کد مطلب:35464 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271
بینوایان در نظر ما عزیزند و نیرومندان ستمگر، ضعیف تا... پس از استواری خلافت امیرالمومنین (ع) گروهی از كارگزاران دولت، در دربار پیشین سابقه خدمت داشته و همچنان در شغل خود پابرجا بودند، از دقت بسیار و احتیاط پیشوای خود به تنگ آمده، خواستند رفته رفته اوضاع گذشته را تجدید كنند. در این هنگام حضرت علی (ع) با چهره ی خشمگین در حالتی كه پیراهنی پشمینه پوشیده بود و بند شمشیر و كمر از لیف خرما داشت، بر منبر آمده این خطابه را ایراد فرمود:[1]. نشستم به عزلتگه انزوا نوایم ز هر ناله بی سوزتر گرفتند در دست دیگر كسان تواناست بخشنده ی دادگر ز هر سو برآشفت ناگه جهان جهان گشت بر نابكاران دژم در آن حال و آن روزگار درشت ز بیداد جمعی پریشان بدند بگویم شما را هم اینك به راز كه من وامدار ستمدیده ام ز من خواهد اسلام این مدعا دریغا كه جمعی در این راستا مرا نیست بیمی در این رهگذر [صفحه 43] برنجد ستمكار از من چه باك دل مستمندان به جای آورم ز من عده ای شكوه سر داده اند غضبناك از وضع حاضر شدند بدانید در نزد من بینوا ولی صاحب كاخ و گنج و گهر بود در كف آز او بی دلیل در این حال برخاست مولا دلیر ندانم چه بردید اینجا گمان كسی كو به پیغمبر راستین مرامش همی زیر پای آورد به یزدان كه تا صبح روز جزا كه مدیون قرآن و پیغمبرم دگر آنكه شمشیر من هر زمان به ذات خداوند یكتا قسم حسین و حسن، گر ز راه ستم و یا آنكه آزار بی جا كنند به تیغی كه كشتم بسی مشركین گلوبند دری امانت گرفت چو آگاه گشتم از این ماجرا به فرزند رافع كه بد گنج دار اگر صحبت عاریت در میان من از دختر هاشمی دست راست ترا نیز در كنج زندان به بند كنون ای بزرگان این سرزمین اگر مرد راهید اینست راه [صفحه 44]
«الذلیل عندی عزیز و القوی عندی ضعیف حتی...»
از این پیش بی همدم و بی صدا
بسی اندك و كوته و بی اثر
همان حق كه مخصوص من بود آن
خدای جهان حاكم بحر و بر
سیه گشت روز ستمكارگان
خلافت رها شد ز دست ستم
گرفتم زمام خلافت به مشت
ستمدیده و زار و گریان بدند
كه بر داد، ما راست چندان نیاز
ز بیداد دامن بپیچیده ام
بر امت كنم داد فرمانروا
از این شیوه، باشند خود نارضا
كه باشد چنین رنجشی بی اثر
كه دندان درنده به در مغاك
ستمكاره را زیر پای آورم
كه نامردمانی تنگ مایه اند
از این داد رنجیده خاطر شدند
بزرگ و عزیز است بی انتها
كه حق یتیمان خونین جگر
به نزدیك ما هست خوار و ذلیل
غریوی برآورد چون نره شیر
علی را كه بود اول مومنان
به هر جا همی بود یار و معین
ز قرآن خلافش به جای آورد
كه با یك كفن باشم آنجا به پا
وز آن بیعت پاك خود نگذرم
بود آخته بر ستمكارگان
به حی بزرگ و توانا قسم
به ناحق ربایند گر یك درم
به ناحق دلی از كسی بشكنند
ادب می كنم این دو را همچنین
رقیه ز اموال مردم، شگفت
گرفتم، فرستادم آن را بجا
چنین گفتم ای مرد بااعتبار
نمی بود، بد وای بر حالتان
بریدم چو این كارها نابجاست
چو دزدان ببستم به خم كمند
سپهدار و مردان با فر و دین
وگرنه نخواهم سر پر گناه
صفحه 43، 44.